جدول جو
جدول جو

معنی تیره مقر - جستجوی لغت در جدول جو

تیره مقر(رَ / رِ مَ قَ)
جایگاه تیره. قرارگاه تاریک و ظلمانی. در بیت زیر کنایه از گور است:
پند مدهید مرا گر بتوانید به من
آن چراغ دل از آن تیره مقر بازدهید.
خاقانی.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ)
میغ سیاه و تیره. ابر سیاه و ظلمانی:
جهان چون شب بهمن از تیره میغ
چه ابری که باران او تیر و تیغ.
فردوسی.
چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت از هر دو تیغ.
فردوسی (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ مَ)
تیره باطن. سیاه درون. تیره و سیاه نهاد:
بدین هندسه ز آهن تیره مغز
برافروخت شاه آن نمودار نغز.
نظامی (از آنندراج).
، احمق و کودن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گُ هََ)
بدگهر. سیاه گهر. بدسرشت و تیره نهاد:
گور و ملک الموت بهم بینداز تو
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر.
سنائی.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کار تیره. کار سخت و مشکل:
به پیش آمد اکنون یکی تیره کار
که آن را نشاید که داریم خوار.
فردوسی.
، بدکار. بدسرشت. سیاهکار:
آینۀ خاک تیره کار چه بینی
ز آینۀتیره نور کار نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ ضَ)
مکدرخاطر. (ناظم الاطباء) ، تیره باطن و گمراه:
کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من
نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ چِ)
مخفف تیره چهره. سیه روی. سیاه و تاریک:
تو گفتی که اندر شب تیره چهر
ستاره همی برفشاند سپهر.
فردوسی.
رجوع به مادۀ بعد و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ بَ صَ)
کور. نابینا. تیره بین. تیره چشم:
در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر.
خاقانی.
رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ اَ)
ابر تیره. ابر سیاه. ابر تار و مظلم:
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
هوا شد بکردار کام هژبر.
فردوسی.
همانگه برآمد یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هژبر.
اسدی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دهی از دهستان قهستان است که در بخش کهک شهرستان قم واقع است و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد:
کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من
نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر.
سوزنی.
، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد:
زردی در آفتاب بقای حسود شاه
از سیر تیره سر قلم زردفام تست.
سوزنی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیره بصر
تصویر تیره بصر
کور، نابینا، تیره چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره تر
تصویر تیره تر
اکدر
فرهنگ واژه فارسی سره
بدخواه، تیره دل، سیاه دل
متضاد: روشن ضمیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برجستگی موازی در زمین شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی